۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

موش با هوش

موش با هوش

..

آورده اند که موشی ز گربه ای ترسید

ز ترس ِ گربه، به گوشه ای نهان به دَوید

گربه گفتا به موش، چرا ز  ِ من هراسانی

مگر محبت من را به ضعیفان، نمی دانی؟

گفت گربه را موش، ای وجودت تا ابد تهدید

کدام موش ز چنگ تو ، به مهر تو به رهید؟

.

عمّ و خال و پسر عمو، خاله

همه دارند ز دست ِ جور تو ناله

ز  ِ هرکدام پسری، پدری، برادر را

به چنگال تیز، شکمت داده ای ماوا

ما به خانه، به انبار، یا به گندم زار

ز  ِ دست ِ تو و باز و شاهین، مانده ایم نزار

.

ز  ِ صاحب خانه، گندم و گردو وُ پنیر

به نهان خورده ایم، کرده ایم شکم را سیر

چون پرده ای از گوشت به ما نمایان شد

نگاه ِ طمع تو و باز، بما دوباره تابان شد

.

ما به چنگ و دندان ، دیواره ها خراشیدیم

راه های ورود و خروج، به انبار تراشیدیم

ز  ِ هر کدام از اتاقهای این خانه

نقبی زده ایم، که می رود به کاشانه

چو بانوی خانه، به گوشه ای، یکی مان دید

ز  ِ ترس ِ زنانه، جیغ صغیری به کشید

هراسان شدند مرد ِ خانه، پسر، دختر

سوی مادر به جیغ صغیر، حاضرند در بَر

یکی جاروو، دگر لنگه کفش، به دنبالند

که خانم خانه، به مرگ ما بیاسایند

اگر ز  ِ دست آنان، به کوششی رها گشتیم

تازه به فکر  ِ چنگ و دندانِ تو، مبتلا گشتیم

.

تو به آسایش و رفاه، بجای ِ گرم و نرم مقام داری

نگه به چپ و راست، که چه سان ما را به چنگ آری

وجود ِ ما ز ِ سعی و تلاش است و مورد ِ تهدید

مفت خوری و بیکاری یه ترا، چه می توان نامید؟

ز  ِ صبح تا به شب به گوشه ای در لَم

پاس نداری ز ِ صاحب ِ خانه، به بیش یا کم

سگ بیچاره، شب تا به صبح بیدار

به عوعو و گوش و نگاه، خانه را پاسدار

به احترام ِ صاحب خانه به پا خیزد

به نزدیک شد ِ آنها، توّجه اش بیامیزد

به وفاداری اش، چپ و راست دُم تکان داده

اگر چه استخوانی بدون گوشت، پیش بنهاده

.

تو چه کردی به صاحب ِ خانه به جز پرخاش

چنگ زدی به دست ِ همگان و، دادی تو خراش

بَر مخدّه و مبل ِ نرم و راحتی یه او

لَم داده ای و چو جای ِ خود به خواهد، می کشی ابرو

چو ز  ِ بد عهدی و گربه صفتی یه تو خبر دارند

ز  ِ بی مهری یه تو، کنار رفته و خود نیازارند

.

محبت و مهر  ِ تو، به من از آن باشد

که خون ز  ِ سینه و گردنم برون پاشد

نقش تو، به سان ِ آخوند محل به مردم بود

کزایشان هدیه گرفت و دروغشان به نمود

تمام ِ عمر به نمایش، کرده قیام و سجود

اندکی سخن و کار  ِ او به کسان، ندارد سود

ز حق ِامام دادن و پاک کردن ِ مال، گفته زیاد

ز سهم زکوة و دفع بلا به آن، می کند ارشاد

.

صبح تا به شب ز کار مردم به گفت و شنود

که مال مردم، بنام خدا، چگونه توان به ربود

به گوشه ای به نشسته و مدام میوو گوید

به کنایه به این، سخن از خدمت ِ دیگری گوید

چنان نگاه به مردم و هدیه شان کرده مدام

که می گذرم ز  ِ کم بودن هدیه و، می کنم اکرام

به لبخندی که این، بزرگی ز ِ من است که می خندم

فقط ، این پوزخند ِ کریمانه را، بر این گناه بندم

.

که شرم داری ز ِ من ِ والامقام و، پیشکشی چنین کوچک

بار دیگر بیاد داری و نیاوری، خمس مال ِ خود اندک

خانه و باغ و بچه و همسر و ماشین

ز ِ جیب دیگران و وقف و هدیه دارد او وُ، همین

بر فریب ِ مردمان، به باغ ِ بهشت و حوری اش کوشد

سخنگوی ِ خدا و، رابط  ِ بهشت شده، مردمان دوشد

مثل ِ گربه، که به گردش به دیگر خانه ها به رَوَد

به هر خانه برای ِ روضه و، بدنبال صیغه و زن ِ بی آقا، به رَوَد

.

راحت و امن ِ من، به دووری ز ِ تو، چو دووری یه مردم ز ِ ملّا بوود

آن که دوور ز ِ ملّا و آخوند به سَر آورده است، نمودست سود

..

سوز

29 تیر 1389 -  21.07.2010


۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

خوشبختی

خوشبختی

..

خوشبختی، احساس رضایت از بدست آوردن ِ چیزی است

که خیلی مایل به داشتن آن بوده ایم.


خوشبختی، احساس رضایت از  رسیدن به حالت یا وضعی

و یا جائی و یا داشتن چیزی یا موقعیتی است که دوست داشته ایم

داشته باشیم، و برای رسیدن به آن تلاش کرده ایم.


خوشبختی احساس دریافت و برخورداری از محبت یک شخص

یا محبت اشخاصی است که دوست داریم ما را دوست داشته باشند

و یا به ما احترام بگذارند.


خوشبختی احساس دیده شدن مان توسط دیگران در برخورداری

از چیزهائی افتخار آمیز و غرور انگیز است که مایل به داشتن آنها

بوده ایم، و خیلی ها هم دوست دارند آن را داشته باشند ولی ندارند.

و یکی از مهمترین ِ این بینندگان، خود ما هستیم.


خوشبختی، احساس رضایت، از بودن در طبقه ای از اجتماع است،

که یک زمانی آرزو داشتیم جزو آن طبقه از اجتماع شمرده شویم.


خوشبختی، احساس رضایت از دیدن لبخند تشکر آمیز کسانی است

که احتیاج به کمک داشته اند و شما این احتیاج را برآورده کرده اید.


خوشبختی، احساس رضایت پدر و مادری است که فرزندان شان را

با هر زحمتی که شده تربیت و بزرگ کرده اند و اکنون آنها را

در آسایش و آرامش می بینند

و در ضمن مورد توجه و محبت ِ فرزندان شان هستند.

..

سوز

24 تیر 1389 –  15.02.2010 

 


۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

آزمایش


آزمایش
..
خدایا، مرا آزمایش مکن به دردها، به غم ها.
نمی خواهم توان و تحمل مرا در مقابل
ناراحتی ها و حوادث درد آور به سنجش بگذاری
.
دوست ندارم درد به کشم و با این حال شکر گزار باشم
و خود را با این حرفها آرام کنم که، این ناراحتی را
برای آزمایش صبر ِ من، برای رضای خدا و نشان دادن ِ
تسلیم در برابر ِ اراده یه خدا، دارم تحمل میکنم.
نمی خواهم و نمی توانم ناراحتی ها را تحمل کنم.
.
مرا با خوشی ها و شادی ها و حوادث خوب و
نشاط آور به آزمایش بگذار و به بین آیا در شادی ها
و خوشی ها بیاد تو خواهم بود و سپاس گزار
خوشی هائی که به من داده ای، خواهم بود؟
.
اگر سپاس گزار بودم که باز هم، بیشتر خوشی ها
و شادی ها را برایم فراهم آور و اگر خوشی ها را
سپاس گزار نبودم، از خوشی ها و شادی هایم
کم نکن، بگذار خوش باشم.
.
تو خدائی و بخشنده و بزرگوار، می توانی درد و
ناراحتی و شادی و خوشی، هر دو را برایم پیش آوری،
پس، خوشی ها را به من ارزانی دار،
آنها را برایم میسر و مرا از آن ها برخوردار کن.
.
اگر من ناسپاس باشم و تو در جا بخواهی مرا
مجازات کنی، دیگر بخشش و بزرگی و توانائی
و صبرت آنچنان بزرگ و بی انتها نمودار نخواهد شد.
.
بزرگی و بخشش خود را با خوشی ها و شادی
های دائم در طول زندگی ام برایم به نمایش آور.
.
من، نه توان آنرا دارم که فرزندم را برای تو قربانی کنم
و نه این علامت را که: فرزندم را برای خدا قربانی کنم،
علامتی از جانب خدا خواهم دانست،
بلکه آنرا توهمی خودخواهانه برای نزدیکی به خدا میدانم
که برای جلب توجه و لطف و حمایت خداوند مرا وسوسه
می کند که بگویم:
حاضرم فرزندم را برای محبت تو قربانی کنم.
یعنی محبتی را که خداوند در دل پدر برای حمایت فرزندان
قرار داده نادیده بگیرم، از وظیفه یه خود برای حفاظت از فرزندان
سر، باز زنم به امید اینکه موقعیت بهتری نزد خداوند پیدا کنم.
« فقط بامید اینکه »
و آنرا انجام نخواهم داد،
زیرا خدا را آنقدر حسود و خودخواه نمی دانم
که مهر پدر به فرزند را به دیده یه حسادت بنگرد و
بخواهد که محبت و مهر پدری را نادیده بگیرد و به
محبت پدری نسبت به فرزندش حسودی به کند و
به گوید که اگر مرا بیشتر دوست داری ، فرزندت را
در راه من قربانی کن، فرزندت را به کُش، بسوزان...
.
چنین تمایلی، چنین خواسته ای،
نمی تواند از جانب خداوند باشد.
خدائی که خودش محبت فرزند را در دل پدر و مادر
قرار داده است، نمی تواند، نمی شود که به ابراز
علاقه و محبت پدر به فرزندش حسودی بکند،
و بخواهد که انسان، بین محبت فرزند و محبت خدا،
یکی را انتخاب کند.
.
خدایا، همواره، امیدوار به دریافت خوشی ها
و شادی ها و برخورداری از نعمت ها و میوه ها
و سبزی های شفا بخش برای ِ زندگی یه
سالم و پر نشاط هستم. اینهمه غلات، میوه ها،
شیر و گوشت های مختلف و سبزی ها، که هر کدام را
با مزه و رنگ و طعم و خاصیت مخصوص خود، همه را برای
سلامت تر نمودن و خوشگوارتر کردن زندگی، برایم فراهم نمودی.
ترا سپاس به خوبی هایت، ای خدا.
..
11 تیر 1389 – 02.07.2010

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

منم، رهبرم

منم، رهبرم
..
منم، رهبرم، رهبر ِ مردمان
ولی یه زمان، بر همه مُسلِمان
ولایت مرا از محمد رسید
وجودم نگینی است شما را میان
.
مرا هرچه گویم اطاعت کنید
پی اَم، مجتبی را حمایت کنید
اگر رستگاری، بهشت، طالبی
همه سوی من، زود بیعت کنید
.
جمیع شرایط به من شامل است
ولی یه فقیه بودنم کامل است
منم برترین جانشین ِ امام ِ زمان
همو، سوی ِ من کاملاً مایل است
.
اطاعت ز ِ من، اطاعت ز ِ امر خداست
امام ِ زمان، شاهد و ناظر ِ ماجراست
تو گر آنچه گفتم، تماماً اطاعت کنی
بهشت حاضر است، جای تو، اون بالاست
..
سوز
30 تیر 1389 -  21.07.2010

۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

تلاش - ۲

تلاش - ۲
..
از میان ِ سنگ ِ خارا، سبزه ای، اندر شکاف سر بر زده.
در شکاف ِ سنگ ِ خارا، هیچ خاک و هیچ امید آب نیست.
با تحمل، صبر و کوشش، ریشه بر سنگ در، نشتر زده.
قطره یه آبی، ز  ِ باران، گرد و خاکی از هوا،
با امیدش از تداوم بر حیات، اینجا به خود پیکر زده.
.
این نشان اندر امید است و تداوم بر تلاش.
تا نکاری گندم و آردش نسازی، پس خمیر،
از تنور ِ آتش و هیزم ندار، نانت نیاید سر زده.
..
سوز
 07 تیر 1389 - 28.06.2010  

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

تحقیر

تحقیر
..
هیچکس، در هر سطحی از رتبه یه اجتماعی که باشد، حاضر نیست تحقیر بشود.
حتی یک مست دائم الخمر که کنار خیابان از شدت مستی قادر به راه رفتن
نیست و خوابیدن را، حتی در کنار خیابان بر هر چیز دیگری ترجیح می دهد،
حاضر نیست با تحقیر ِ شرایط او، با تحقیر ِ شخصیت او، با او صحبت کنید.
.
هر کسی که در وضعیت بدی به سر می بَرَد برای خودش دلایلی دارد که به آن
وضع و به آن حالت رسیده است و خودش را مقصر در رسیدن به این حالت
و وضعیت نمی داند.
خودش وضعیت و حالت ِ زشت و تحقیر آمیز و قابل سرزنش را می بیند ولی
خودش را تقصیر کار در رسیدن به آن، و افتادن به این حالت، نمی داند.
.
یا دوست یا زن خیانتکار یا رفیق نامرد یا شریک خائن و دروغگو را،
در این وضعی که به آن دچار شده است، مقصر می داند.
.
برای هیچ انسانی، قابل تحمل نیست که تحقیر بشود. فرقی نمی کند که
برای چی، او نمی خواهد تحقیر بشود و کوچک و خطا کار و مقصر بشمار آید.
هر کدام از آنها دوست، رفیق، شرایط کاری، و یا خیانت
و دو دووزه بازی کردن ِ همکار، همسر، یا دوست را
برای رسیدن به این وضعیت، باعث می دانند.
..
سوز
21 تیر 1389 – 12.07.2010